جدول جو
جدول جو

معنی شب یوزه - جستجوی لغت در جدول جو

شب یوزه
(شَ زَ / زِ)
شب پره را گویند که مرغ عیسی باشد. (برهان قاطع). رجوع به شبیازه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شب یازه
تصویر شب یازه
خفّاش، جانور پستانداری با پوزۀ باریک، گوش های برجسته، دندان های بسیار تیز و قوۀ بینایی ضعیف که دست و پایش با پردۀ نازکی به هم متصل شده و به شکل بال درآمده است که با آن می تواند مثل پرندگان پرواز کند، بیواز، خربیواز، شب پره، شبکور، مرغ عیسی، شیرمرغ، وطواط
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شب بازه
تصویر شب بازه
شب پره، خفّاش، جانور پستانداری با پوزۀ باریک، گوش های برجسته، دندان های بسیار تیز و قوۀ بینایی ضعیف که دست و پایش با پردۀ نازکی به هم متصل شده و به شکل بال درآمده است که با آن می تواند مثل پرندگان پرواز کند، بیواز، خربیواز، شب یازه، شبکور، مرغ عیسی، شیرمرغ، وطواط
فرهنگ فارسی عمید
در پزشکی تب و لرزهای شدید و متناوب که در برخی بیماری های حاد عفونی مانند مالاریا دیده می شود، تب یازه، تب نوبه، برای مثال چنان دشمن از بیم تیغ تو لرزد / که گویی گرفته ست تب یازه او را (غضایری - لغتنامه - تب یازه)
فرهنگ فارسی عمید
(شَ زَ / زِ)
شب پره را گویند که مرغ عیسی باشد. (برهان قاطع). شب پره. خفاش. وطواط. (ناظم الاطباء). ظاهراً مصحف شب یوزه و شب یازه است. (حاشیۀ برهان چ معین)
لغت نامه دهخدا
(شَ / شِ زَ /زِ)
منسوب به شش روز. در عرض شش روز، عبارت از عالم که از عرش تا فرش در شش روز ساخته شده است. (آنندراج) (غیاث اللغات) :
قبلۀ نه چرخ به کویت در است
عنبر شش روزه به مویت در است.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(شَ زَ / زِ)
شب پره. مرغ عیسی. (از برهان قاطع). خفاش. مرغک شب پرک. حافظ اوبهی گوید: خربیو از مرغ شب پره بود که به روز نتواند پرد و آن را شبیازه گویند و به آذربایجان مشکین پر گویند:
تو شب آیی نهان بوی همه روز
همچنانی یقین که شبیازه.
فرالاوی.
دل خیره در رای فرهنگ یاب
ببیند چو شبیازه در آفتاب.
اسدی.
و شکل مرغ (مرغ علیا) مفسران گفتند شبیازه بود. (تفسیر ابوالفتوح، ج 2 ص 244)
لغت نامه دهخدا
تصویری از در یوزه
تصویر در یوزه
بینوایی تهی دستی، گدایی کدیه سوال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شبیازه
تصویر شبیازه
شب پره خفاش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شبیوه
تصویر شبیوه
بی چشم ورو زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تب یازه
تصویر تب یازه
((تَ زَ))
تب لرزه، تب و لرز
فرهنگ فارسی معین